آغاز ❤حریره❤ خوردن...
پایان خوشی ها...
اربعین حسینی و اومدن بابایی
واکسن چهار ماهگی
سلام خوشگلم ببخشید دوست جونیا قرار بود شنبه بنویسم حالا دارم مینویسم واقعا وقت نمیشه بخصوص حالا که کلاس ششمم و برای امتحان تیزهوشان میخونم دعا کنید قبووووووووووووول بشم حالا بگم از صدراجونی که من نبودم واکسن زده...خیلی خیلی پسر مهربونی بوده و گریه نکرده،پس دست بزنید براااااااااااااااااش داداش خوشملم چون پسر خوبی بوده و همه میگفتن این واکسن عالیه،قراره وبش رو زیبا کنیم... آفرین داداش شجاع من...آفرین...حالا سراغ عکس ها بریم: توی این عکس،مامان خانومی داشت برات کلاه میبافت و یه لحظه ی خیلی جالب شما خمیازه کشیدی... اینجا داشتی خواب میدیدی و لب های خوشگلتو تکون میدادی گفتم حیفه عکس نگیرم! ...